داستان کوتاه ادبی

وبلاگ داستان نویسی

۱۲ مطلب با موضوع «دانلود رایگان کتاب» ثبت شده است

داستان کوتاه ادبی جدید بچه شماره ۹

آشوبزدگی در تقدیر ، هاشور زدگی در تقویم

شعر سپید و شعر نو

چرت نویس

۱ نظر

داستان کوتاه پارتی اقرار

    پارتی بازجویی 

۴ نظر

دلنوشته

دلنوشته هایی از شهروز براری 

قسمتی از داستان بلند هاجر

 قسمتهایی از داستان بلند محبوب خودم  رو براتون گذاشتم. من  عاشق شخصیت و کاراکتر  خنده دار و  ساده ی  هاجر  هستم.   خیلی ماهه  خیلی  نازه   خیلی دوست داشتنیه.  از کتاب   پستوی شهر خیس  بقلم  شین براری  

۳ نظر

داستان کوتاه مجازی آذردخت بهرامی

داستان کوتاه آذردخت بهرامی

داستان کوتاه من یک مقتولم

... داستان کوتاه من یک مقتولم....
۴ نظر

دانلود سه کتاب از نویسنده ایتالیایی

دانلود رایگان کتاب های اینیاتسیو سیلونه  با نام مستعار  "سگوندو ترانکویلی " نویسنده مشهور ایتالیایی _

۱ نظر

داستان بلند واژه چین

یه کتاب بی مجوز فیپا و زیرزمینی گرفتم ااز دستفروشای میدان انقلاب،  

۲ نظر

پیشگویی عجیب

 ..  قسمت هایی از  کتاب پستوی شهر خیس   که  سال ۱۳۹۴ از انتشارات رستگار گیلان چاپ و سپس بایکوت و   توقیف شد رو در پایین میخوانید .     معنا و مفهومی نداره . ولی شاید  مث حوادث عجیب دیگر  که  بطرز باور نکردنی  تعبیر شد   این هم  با گذشت زمان  و شش سال دیگه تعبیر بشه .  نویسنده اش شین براری بوده و ممنوع القلم  و مورد غضب  سازمان ارشاد هست . چون در همین کتاب بطرز  کنایه امیزی به قتل های زنجیره ای  اعتراض  کرده بود ‌   این نویسنده   اثر دیگری با نام  خانه باغ  داره که اون هم بی نظیره منتها  پر از  نقد های کوبنده  و اعتراض آمیز  هوشمندانه   که  خب  متاسفانه توقیف شده ‌   . این نویسنده جوان  اهل شمال ایران هست .    اول / 2014/ اکتبر     


 

 صفحه ۱۳۸  پاراگراف دوم   

     مربوط به شش سال دیگه و افغانستان باید باشه بنظرم ‌ 

نیلیا نگاهی مردد به مادربزرگش دوخت و گفت؛ 

  مادرجونی حالا که داری تسبیح میزنی و سوت میزنی لابه لاش  من برات خواب دیشبم رو برات تعریف کنم؟

مادربزرگ صلواتی زیر لب زمزمه کرد و گفت؛ لعنت خدا بر شیطان....  اخه ورپریده من که سوت نمیزنم . چرا الکی توهمت میزنی دخترجون    . من دارم صلوات میدم و ذکر میگم .  بازم شروع شد هزیان گویی هات ....  

نیلیا ؛ هزیان چیه مادرژون !؟   من  میخوام  کابوسم رو برات نقل کنم ‌ دیشب توی خواب دیدم  تقویم دیواری رو باد برده  و بجاش  سال شش عدد رفته جلو و  شده  ۱۴ با دو تا  صفر  . بعد تقویم از وسط نصف شد و نیمه ی اولش به وسط تابستان رسید  .   اگر بدونی چی دیدم   باورت نمیشه .  یه تیاره داشت پرواز میکرد  توی سرزمین افغان ها   و  ازش  آدم  میبارید  زمین ....   فکر کن  مادرجون  .... عجیبه هااا....   بعدش  رییس شون  که اسمش  شرف بود و غنی    فرارید  و در  رفته بود  کشور همسایه .   اخه  ادمای عجیب از پست کوه از قار ها   اومده بودن  توی  شهر  و  تمام شهر ها رو گرفته بود.... اخه  میدونی چیه مادرژونی....

مادربزرگ اخم کرد و گفت؛  تو  خول  شدی بچه .  سال هزار و چهار صد   یعنی شش سال دیگه ‌ اون موقع دیگه  اشرف غنی رییس جمهور  افغانستان نیست  و مهلتش تموم شده .  بعدشم  مگه  تیاره  ازش  ادم  میباره  که این چرت پرت ها رو میگی؟ 

نیلیا با چشم غره ای گفت :    وااا   من چه میدونم    مگه دست خودمه؟ توی خواب دیدم اینارو  دیگه....‌   اصلا میدونی چیه   .... میرم توی خواب  این پسرکه موهاش بلنده  و نویسنده ست . بهش میگم که چی دیدم  تا  بنویسه و چاپ کنه .  شش سال دیگه  خواهی دید که از اسمون ادم میباره  یا نه .... 


دریافت   تصویر pdf صفحه ۱۳۸ را با کلیک بروی کلمه آبی رنگ اول سطر  مشاهده نمایید.   

   بعید میدانم شش سال بعد  از آسمان افغانستان آدم  بباره . ولی خب شین براری هم نویسنده ی عجیب و مرموزی نشون داده .  حالا تا اون موقع  کی مرده  کی زنده ست...خخخخ      فعلا بای .    ملیکا موحد  اوایل مهر ۱۳۹۳

۱۳ نظر

گرما در سال صفر

گرما در سال صفر   از  شهرنوش پارسی پور   

۲ نظر

شهریار قنبری داستان کوتاه تب خال

شهریار قنبری  

 
۲ نظر
امکانات وب
<-BlogCustomHtml->
http://uppc.ir/do.php?imgf=161426459137673.png