روزی بود و روزگاری، شهروز بود و شهری و نگاری __ یکی از بزرگان اهل شهر رشت خیس ،،، حکایت کند از زنی تند و تیز ؛ که غرید روزی چنان شیر نر.... به داماد خود این چنین زد تشر: __ الهی که پنچر شود چرخ هات.... عوارض دوچندان بیاید برات __ کُت و کفش و شلوار و حتی کــُلات.... بگیرند از بابت مالیات __ الهی کوپن هات باطل شود.... ویا کارت بنزین تو ول شود __ خورَد فـُرم چکهای تو دم به دم.... نیاید به یادت دم و بازدم __ بمانی درهجران شیر پگاه....زچاله در آیی بیفتی به چاه _ الهی ز نفرین من چون کدو .... شود کلّه ات عاری از تار مو _ شده گلبهارم همچون آهو از دست تو خون جگر.... الهی که ارُیون بگیری ای پسرک بی پدر _ چنین لعبتی که به تو داده ام ....مگر از سر راه آورده ام؟ __ به داد و هوار و به صد اخم وتخََم.... گرفتی ز دردانه بهاره ام زهر چشم _ تو ای مردک تنبل ِ بی بخار....وبا قدّ دیلاق ِ مثل چنار _ نه در ظرفشویی کمک می دهی.... نه پولی برای بزک می دهی __ نه شلوارهایش اطو می کنی.... نه رخت و لباسش رفو می کنی ؛__ نه در بچه داری پُخی بوده ای .... نه در علم و دانش مُخی بوده ای __ برایش نه اصلاً طلا می خری.... نه او را به کیش و دبی می بری __ لذا چون که براو جفا می کنی .... وپنهان زمن در خفا می کنی __ به ناچار در منزلت مستقر... شوم چند هفته و یا بیشتر __ که گیرم تو را خوب زیر نظر.... شوم از کَم وکیف تو باخبر
چو داماد بشنید این گفته را... به مادر زن خویش داد این ندا:
با سلام و درود به ناظم بلفطره ی پیر شهر _ عسل بر کلامت در نظر ها میرسد همچون تیر زهر _ حرفهایم از تلخ اخم ابروی تو، میگریزند با ترس از روی تو نمیگنجند واژگان در شکل و سبک، نه در نظم و نثر ، __ از امروز من نوکرش می شوم.... اگر هم بخواهی خرش می شوم _ به پختن به شستن به رُفتن کمر.... ببندم چنان که بیفتم دَمر _ چپ و راست بهارت را کمک می کنم.....خودم بهارت را بزک می کنم __ تور دبی، چیست اورا پکن می برم..... لیدر سرخود، هوایی ویا با ترن می برم __ شوم همچو «شهروز» طناز و شوخ.... زنم بر سر دشمنانش کلوخ __ شوم کفتر جلد آهوی تو.... به شرطی نبینم گل روی تو.
*پایان*
""تقدیم با یک سبد نفرت به او ""
»شهروزبراری صیقلانی»
موافقم منم اره