جملات برتر و خلاصه و معرفی اثر شازده کوچولو،  بهمراه بیوگرافی نویسنده 

کتاب شازده کوچولو اثر آنتوان دوسنت اگزوپری، بعد از قران و انجیل، محبوب‌ترین و پرفروش‌ترین کتاب در تاریخ است. بر اساس آمارهایی که در سال ۲۰۱۳ منتشر شده است، گفته می‌شود این رمان به صدها زبان مختلف ترجمه شده و میلیون‌ها نسخه از آن به فروش رفته است.


آنتوان دوسنت اگزوپری – نویسنده کتاب – در سال ۱۹۰۰ در شهر لیون در فرانسه به دنیا آمد. در چهارده سالگی یتیم شد و مسئولیت تامین هزینه خانواده به دوش او افتاد. خدمت نظام را در نیروی هوایی گذراند و فن خلبانی و مکانیک آن را یاد گرفت و به یک‌باره به خدمت ارتش درآمد. اگزوپری بعد از تسلیم فرانسه به قوای آلمان، از آن کشور تبعید شد و به آمریکا رفت. در آمریکا سه کتاب نوشت که شازده کوچولو یکی از این سه کتاب بود. اگزوپری در یکی از پروازهایش گم شد و هرگز بازنگشت و این شاید آروزی او بود. آسمان قربانی فرزانه‌ای را پذیرفت.


محمد قاضی – مترجم کتاب – درباره اگزوپری در مقدمه کتاب آورده است:

اگزوپری نویسنده‌ای است انساندوست، نازک‌خیال، باذوق و توانا، شیوه نگارشش بسیار ساده و شیرین و روان و سهل و ممتنع است. مطالب ژرف فلسفی را در قالب عبارت‌های بسیار ساده و کوتاه و تقریبا بچگانه چنان استادانه می‌ریزد که خواننده را مجذوب و مسحور زیبایی کلام و بلندی فکر می‌کند.

اگزوپری علاوه بر شازده کوچولو چندین کتاب زیبای دیگر نیز نوشته است که از جمله آن‌ها می‌توان به زمین انسان‌ها و خلبان جنگ اشاره کرد.


[ معرفی کتاب: رمان جاناتان مرغ دریایی – اثر ریچارد باخ ]

صفحه ی ایکن شده از اثر نویسنده برتر شهروز براری صیقلانی صفحه   ....توسط میترا زارع

کتاب شازده کوچولو

کتاب شازده کوچولو با خاطرات دوران کودکی یک خلبان آغاز می‌شود. هنگامی که او شش ساله بود، در کتابی راجع به جنگل و حیوانات تصویر زیبایی از یک مار بوآ که حیوان درنده‌ای را بلعیده بود، دید. در کتاب نوشته شده بود که مارهای بوآ شکار خود را بی‌آنکه بجوند درسته قورت می‌دهند. بنابراین کودک شش ساله تصمیم می‌گیرد یک نقاشی از مار بوآ که حیوانی را قورت داده است بکشید. پس از کشیدن نقاشی، وقتی او شاهکار خود را به آدم‌بزرگ‌ها نشان می‌داد کسی متوجه موضوع نمی‌شد چون: «آدم‌بزرگ‌ها همیشه نیاز به توضیح دارند.»


خلبان داستان ما بدون آنکه درک شود سال‌ها زندگی کرد تا اینکه با شازده کوچولو ملاقات کرد. در صحرای آفریقا هواپیمای او با مشکل مواجهه شد و به ناچار فرود آمده است. او به زحمت آب خوردن برای هشت روز همراه داشت و می‌بایست سریع‌تر هواپیما را تعمیر کند. اما صبح روز بعد اتفاقی عجیب برای او رخ داد:

لابد تعجب مرا حدس می‌زنید وقتی در طلوع صبح صدای عجیب و بچگانه‌ای مرا از خواب بیدار کرد. صدا می‌گفت:


-بی‌زحمت یک گوسفند برای من بکش!

-چی؟

-یک گوسفند برایم بکش…


من مثل آدم‌های برق‌زده از جا جستم، خوب چشم‌هایم را مالیدم و به دقت نگاه کردم. چشمم به آدمک خارق‌العاده‌ای افتاد که با وقار تمام مرا تماشا می‌کرد. (کتاب شازده کوچولو – صفحه ۲۰)

پس از این درخواست، خلبان و شازده کوچولو با هم بیشتر آشنا می‌شوند و معلوم می‌شود که شازده کوچولو از یک سیاره دیگر آمده است. سیاره‌ای که خلبان آن را ب ۶۱۲ می‌داند.


پس از اینکه خلبان، نقاشی گوسفند مورد نظر را به شازده کوچولو می‌دهد، سوال‌های پشت‌سرهم شازده کوچولو شروع می‌شود و در این میان خواننده به داستان زندگی شازده در سیاره‌اش پی می‌برد. شازده یک روز صبح وقتی از خواب بیدار می‌شود متوجه سبز شدن گلی سرخ در سیاره‌اش می‌شود. در همان نگاه اول شیفته گل می‌شود. هنگام گفت‌وگو با گل، شازده متوجه می‌شود که گل بسیار مغرور است و قدر خوبی‌های او را نمی‌داند:


-تو چه زیبایی!

-مگر نیستم؟ آخر من هم با خورشید در یک دم شکفته‌ام…

پس از این گفت‌وگوی نه‌چندان جذاب با گل، شازده تصمیم می‌گیرد از سیاره خود مهاجرت کند و…


در قسمتی از متن پشت جلد کتاب آمده است:

شازده کوچولو، اثری خیال‌انگیز و زیباست که در خلال آن عواطف بشری به ساده‌ترین شکل، تجزیه و تحلیل شده است و عناصری که بر اثر غوطه‌ور شدن در علایق مادی و پول‌پرستی از سجایای انسانی به دور افتاده‌اند تحت نام آدم‌های بزرگ به باد مسخره گرفته شده است. شازده کوچولو، شعری است منثور و نثری است شاعرانه که مشحون از یک دنیا لطف و معنی است. شازده کوچولو، رویایی است راستین که در درون آدمی ریشه دوانده است. شازده کوچولو، آن‌قدر که رویایی می‌نماید، همان اندازه نیز آرزوها و آرمان‌هایش واقعی و لمس کردنی است و در کالبدی کوچک تمام پاکی‌ها، زیبایی‌ها و حقیقت‌ها و احساس‌های راستین را در خود دارد و از دروغ‌ها، تظاهرها، فرومایگی‌ها و نابخردی‌های به‌ظاهر خردمندانه به دور است. سخنان شازده کوچولو، پرنده‌های سپیدی هستند که به هر سو می‌پرند و حقیقت و راستی را به آن‌هایی که شیفته زیبایی‌های درونند، هدیه می‌کنند و با صدای شازده کوچولو می‌خوانند: «آنچه اصل است، از دیده پنهان است.»

در ابتدای کتاب شازده کوچولو، تقدیم‌نامه‌ای هم آمده است که شاید زیبایی کتاب با آن شروع می‌شود. تقدیم‌نامه‌ای که متن آن چنین است:


از بچه‌ها عذر می‌خواهم که این کتاب را به یک آدم‌بزرگ هدیه کرده‌ام. عذر من موجه است چون این آدم‌بزرگ بهترین دوستی است که در دنیا دارم. عذر دیگری دارم، این آدم‌بزرگ می‌تواند همه‌چیز حتی کتاب بچه‌ها را بفهمد. عذر سومی هم دارم، این آدم‌بزرگ ساکن فرانسه است و در آنجا سرما و گرسنگی می‌خورد و نیاز بسیار به دلجویی دارد. اگر همه این عذرها کافی نباشد می‌خواهم این کتاب را به بچگی آن آدم‌بزرگ تقدیم کنم. تمام آدم‌بزرگ‌ها اول بچه بوده‌اند (گرچه کمی از ایشان به یاد می‌آورند)، بنابراین عنوان هدیه خود را چنین تصحیح می‌کنم: تقدیم به لئون ورت، آن‌وقت که پسرکی بود.

[ معرفی کتاب: رمان زوربای یونانی – ترجمه محمد قاضی ]



درباره کتاب شازده کوچولو


بعید است کسی این کتاب را نخوانده باشد، اما اگر شما جزء افرادی هستید که هنوز این کتاب را نخوانده‌اید پیشنهاد می‌کنم در سریع‌ترین زمان ممکن آن را مطالعه کنید. کتاب کوچک و خوش‌خوانی که می‌توانید در یک یا دو ساعت آن را بخوانید و درس‌های زیادی از آن بگیرید. در این رمان شازده کوچولو با آن نگاه منحصربه‌فرد خود، دوباره زیبایی‌های زندگی را به ما یادآوری می‌کند و به ما آدم‌بزرگ‌ها هشدار می‌دهد که جدی بودن را کنار بذاریم و کمی هم به زندگی توجه کنیم.


درباره قسمت‌های مختلف کتاب و زیبایی‌های هر قسمت می‌توان بسیار نوشت اما یکی از برجسته‌ترین قسمت‌های کتاب، داستان سفر شازده کوچولو به سیاره‌های مختلف است. در هر سیاره شازده با آدم‌هایی برخورد می‌کند که هرکدام نکته‌ای خاص را پوشش می‌دهند. به عنوان مثال در سیاره اول او با یک پادشاه روبه‌رو می‌شود. کسی که به محض دیدن شازده می‌گوید: «آهان… این هم یک رعیت!» و در ادامه ذهنیت پادشاه به خوبی نشان داده می‌شود. ذهنیتی که بدون تردید آدم‌های بسیار زیادی را شامل می‌شود. آدم‌هایی که فکر می‌کنند بیشتر از دیگران حق زندگی دارند.


در سیاره دوم یک خودپسند زندگی می‌کند. کسی که با دیدن شازده می‌گوید: «به‌به! این هم ستایشگری که به دیدن من می‌آید.» در سیاره سوم میخواره‌ای زندگی می‌کند. سیاره چهارم از آن مردی کارفرما است. سیاره پنجم متعلق به فانوس‌افروز است. در سیاره ششم یک جغرافی‌دان زندگی می‌کند و در نهایت شازده به سیاره هفتم که زمین است می‌آید. جایی که با شگفتی مواجه می‌شود.


شازده کوچولو در سیاره زمین درس‌های مختلفی یاد می‌گیرد اما می‌توان گفت مهم‌ترین درسی که او یاد می‌گیرد مسئولیت‌پذیری است. چیزی که باعث می‌شود به دوباره به گل سیاره خود فکر کند. در سیاره‌هایی که شازده از آنها عبور کرد همه آدم‌ها به شدت درگیر کار خود بودند. در واقع همه آن‌ها آدم‌بزرگ‌هایی جدی بودند که فرصتی برای نزدیک شدن به شازده نداشتند. در سیاره زمین، روباه فرصت کافی داشت و می‌توان گفت کلیدی‌ترین گفت‌وگوی کتاب نیز میان روباه و شازده صورت می‌گیرد. گفت‌وگویی درباره اهلی کردن، آیین دوستی و مسئولیت‌پذیری که باعث زنده شدن احساس شازده به گل سیاره‌اش می‌شود.


در نهایت باید اشاره کنم که ترجمه‌های بسیار زیادی از این کتاب وجود دارد که از جمله بهترین آن‌ها ترجمه محمد قاضی و ترجمه ابوالحسن نجفی است.


[ معرفی کتاب: رمان نان و شراب  – ترجمه محمد قاضی ]

جملاتی از متن کتاب شازده کوچولو


آدم‌بزرگ‌ها ارقام را دوست دارند. وقتی با ایشان از دوست تازه‌ای صحبت می‌کنید هیچ‌وقت از شما راجع به آنچه اصل است نمی‌پرسند. هیچ‌وقت به شما نمی‌گویند که مثلا آهنگ صدای او چطور است؟ چه بازی‌هایی را بیشتر دوست دارد؟ آیا پروانه جمع می‌کند؟ بلکه از شما می‌پرسند: «چند سال دارد؟ چند برادر دارد؟ وزنش چقدر است؟ پدرش چقدر درآمد دارد؟» و تنها در آن وقت است که خیال می‌کنند او را می‌شناسند. اگر شما به آدم‌بزرگ‌ها بگویید: «من خانه زیبایی دیدم پشت‌بامش کبوتران…»، نمی‌توانند آن خانه را در نظر مجسم کنند. باید به ایشان گفت: «یک خانه صدهزار فرانکی دیدم!» آن وقت به بانگ بلند خواهند گفت: به به! چه خانه قشنگی! (کتاب شازده کوچولو – صفحه ۲۹)

اکنون شش سال است که دوست من با گوسفندش رفته است. من اگر در اینجا سعی می‌کنم بتوانم او را توصیف کنم برای این است که فراموشش نکنم. جای تاسف است که دوست فراموش بشود. همه مردم رفیق نداشته‌اند. من هم می‌توانم مثل آدم‌بزرگ‌ها بشوم که جز به ارقام به هیچ‌چیز علاقه ندارند. (کتاب شازده کوچولو – صفحه ۳۱)

در سیاره شازده کوچولو دانه‌های وحشتناکی وجود داشت… و آن، تخم درخت بائوباب بود. زمین سیاره از آن پر بود. و بائوباب درختی است که اگر دیر به فکرش بیفتند دیگر هیچ‌گاه نمی‌توانند شرش را بکنند، چون تمام سیاره را فرا می‌گیرد و آن را با ریشه‌های خود سوراخ سوراخ می‌کند، و اگر سیاره بسیار کوچک باشد و درختان بائوباب زیاد باشند سیاره را می‌ترکانند. (کتاب شازده کوچولو – صفحه ۳۵)

من سیاره‌ای را می‌شناسم که در آن مردی سرخ چهره هست. این مرد هرگز گل نبوییده، هرگز به ستاره‌ای نگاه نکرده، هرگز کسی را دوست نداشته و هرگز کاری بجز جمع کردن، انجام نداده است. هر روز هم تمام مدت مثل تو پشت‌سرهم تکرار می‌کند که: «من یک مرد جدی هستم یک مرد جدی!» و از غرور و نخوت باد به دماغ می‌اندازد. (کتاب شازده کوچولو – صفحه ۴۱)

مفهوم دنیا برای پادشاهان خیلی ساده است: همه مردم رعیت هستند. (کتاب شازده کوچولو – صفحه ۵۳)

تو خودت را محاکمه خواهی کرد. این دشوارترین کار است. محاکمه خود از محاکمه دیگران مشکل‌تر است. تو اگر توانستی درباره خود درست قضاوت کنی قاضی واقعی هستی. (کتاب شازده کوچولو – صفحه ۵۸)

خودپسندان بجز وصف خود هرگز چیزی نمی‌شنوند. (کتاب شازده کوچولو – صفحه ۶۱)

روباه به فکر قبلی خود بازگشت و گفت: زندگی من یکنواخت است. من مرغ‌ها را شکار می‌کنم و آدم‌ها مرا. تمام مرغ‌ها به هم شبیهند و تمام آدم‌ها با هم یکسان. به همین جهت در اینجا اوقات به کسالت می‌گذرد. ولی تو اگر مرا اهلی کنی زندگی من همچون خورشید روشن خواهد شد. من با صدای پایی آشنا خواهم شد که با صدای پاهای دیگر فرق خواهد داشت. صدای پاهای دیگر مرا به سوراخ فرو خواهد برد ولی صدای پای تو همچون نغمه موسیقی مرا از لانه بیرون خواهد کشید. (کتاب شازده کوچولو – صفحه ۹۱)

شازده کوچولو گفت: آدم‌ها در قطارهای تندرو می‌چپند ولی نمی‌دانند پی چه می‌گردند. (کتاب شازده کوچولو – صفحه ۱۰۳)

مشخصات کتاب


عنوان: شازده کوچولو

نویسنده: آنتوان دوسنت اگزوپری

ترجمه: محمد قاضی

انتشارات: امیرکبیر