چرت نویس

ما همیشه تو محرمیم و جشنمون هم عزاست.
هنوز هم همگی یکی رو داریم داخل دایره ی دور و بری هامون که جوانه ولی بظاهر فقط‌
. چون در عمل و باطن داغونه و باطل خمیده کمر‌
. هیچ دوا دکتری هم نکرده ثمر . از درون پیره . دل مرده ست . زخم خورده ست . راه میره ولی خیلی وقته که مُرده ست..
صدا داره با سیمای جعلی . شبکه های عزاداری و تبلیغات مذهبی با طعم مهندسی افکار و جنگ زرد و نرم اقشار
. نوحه ناله فریاد و زجه و خودزنی های عصبی . هرکی پیش به جلو و بیخیال عقبی .
دستشون توی جیب بغلی. ‌
هنوزم دروازه قار جای گل و بلبل و خوشگل نیست
توی دروازه قار بر سر تاج کاج بلند ساکته کلاغ و یاد برده آواز پر تکرار واژه ی قار ....
کلاغ بی خانه ی قصه ی پر غصه ی ما ، یاد گرفته فقط بگه قار یا که کس کنه و بزنه زار از جبر روزگار بزنه جار ...
. قسمتی تصادفی از دستنویس های نویسنده شین براری ......
صبا خوش روش مشکین شهر
۱۴۰۰ وسط تابستون
🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀🎀

#شعرسپید #شعرنو #دلنوشته #شعرموج_نو

🎗🎗🎗🎗🎗🎗🎗🎗🎗🎗🎗🎗🎗🎗🎗🎗🎗

پسرک شهر خیس....

قاب چوبی آیینه و دیواری نمور .... عطش عشق و اضطراب یک نوجوان در پیچ و انحنای جدیدی از بازی های روزگار.... پیر خیره به گذر عمر و روزهایی در عبور .... دزد آشنا و ایفای نقش پلیس و سکوت سرباز و نگهبان صبور و تهدید سرقت از بازار زرگران و سنگ کبود در عمق قبور . سمت غم انگیز محله اما به من مینگرد پسرک غمگین و عاشق پیشه . گره میخورد چشمان عسلی در تقارن آیینه
به من میجوید دلیلی را سراسیمه . خیره به خشم . رنگ میپاشد بر بوم و میبندد نقش عجیبی شکل رخش. درد را میکشد با سبک سیاه قلم و سر میدهد بلند آه ناله با چکیدن های اشک و دسته های عزاداری محض مرگ یک عرب. هیات هایی در سر دسته یک الم (عَلَم) . . تازیانه میزند باد و بوران و زخم میزند بر سقف . بام ناله دارد از بارش باران و تاب های آفتاب سوزان . لوجنک دریچه اش را داد بر باد پیش از رسیدن چشم طوفان. لانه ی جوجه کلاغ صد ساله شهر مانده بودش خیره براه و از دلهره ی سقوطی بی سبب و شاید هم هجوم طوفانی ناآشنا، لانه اش را بر تاج کاج بلند، دوخته بود با ریسمان سیاه . مضطرب از وقوع حادثه و بحران سخت. دلگرم میکرد جغد پیر نیمه شبی و میگفت میرسد نوبت طالع خوش و بلکه بخت. سمت دیگر نسیم عمق میگرفت شتابزده میرسید و میپیچید به طناب رخت . تکه لباسی سفید را میربود از بند رخت و میسپردش به الاچیق وسط برکه و تخت. سیاه گربه ی کور میگفتش که گمان کنم باز باران سر بزند و کند اوقات تلخ. درون کلبه ی چوبی ولی ‌‌.. پسرک افتاده بودش از عرش به فرش حس غم غریب غربت در غروب آدینه...
من به دیوار مینگرم و تقویم آویخته به میخ. نظاره میکنم به انتخاب های پیشرو. که چیده شده بروی میز سمتی نشسته آرام و بیصدا بر مچ دستانی گره خورده یک تیغ تیز. به رگ خواب مچ دسته ی تیغ .
چکه میکند از سنگ خون آبه ها .
اصابت به سر و شکستن آیینه ها .....

قسمتی کوتاه از نوشته ی شین براری را خواندید برای خواندنش به لینک زیر کلیک کنید

☆ Http://ilami.blog.ir

○●○●○●○●○●○●○●○●

♧◇♡شین♤براری♡◇♧

در غروب آدینه

من از پنجره ی کوچک ماه

به آن کوچه ی غمگین مینگرم...

هنوز رد گامهایت آنجاست

هنوز تصویر تو بر قاب رفتن جاری ست...

برف میبارد اما

گرمای گذرت بر معبر کوچه باقی ست...

هنوز نگاه آن کبوتر چاهی

بر سر شاخه های انتظار

آواز غمگینانه ای میخواند...

آن گربه ی کوچک کوچه

هنوز در انتظار دستان نوازشگر توست...

و من

بر چار چوب آسمان

ستاره های انتظار را میشمرم

آه بشنو !

صدایی می آید

گویا غبار از  کوچه ی ما میزدایند!

و من می گریم

غبار کوچه ی من

هنوز رنگ قدمهای تو را دارد. بانوبهار

#شهروزبراری
#شین_براری
♧◇♡شین♤براری♡◇♧
0000000 شین براری ●●●●••••••°
¤¤¤¤□□□■□□□¤¤